رادمهررادمهر، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رادمهر

بخشی از خودم...

تا قبل از این فکر می کردم می دونم عشق چیه؟ عاشقی یعنی چی؟ اما تازه فهمیدم انگار عشق یه جورای دیگه است... یه مدل دیگه... دیروز خوابیده بودی، اومدم بالای سرت، پتوت رو برای صدمین بار کشیدم روت و به صورت قشنگت خیره شدم یهو دلم ریخت احساس کردم یه تیکه از خودمه که اینجا خوابیده نمی دونم چه جوری بگم... نمی تونستم از کنارت پا شم و برم...فقط نگاهت می کردم، انگار داشتم بخشی از خودم رو می دیدم... خب حالا آدم باید چی کار کنه تا آرامش داشته باشه وقتی بخشی از وجودش رو باید مدتی از روز نبینه یا آزاد بذاره تا دنیای خودش رو کشف کنه... هی به خودم می گم آدم نباید به بچه اش وابسته بشه...اون یه روز می ره دنبال زندگی خودش اما بچه قسمتی از وجود آد...
29 فروردين 1391

اینجوری نگاهم نکن

چرا هر وقت می خوای یه کاری انجام بدی که خطرناکه و من نمی ذارم اینجوری نگاهم می کنی؟ ... که آب شم... ذوب شم...مست شم... بدون کوچکترین اقتدار مادرانه ای بی خیال شم... نه اینجوری نگاهم نکن... من طاقت دیدن این همه معصومیت رو ندارم... نمی تونم در برابر این نگاه مقاومت کنم پس اینجوری نگاهم نکن شیطونکم... می دونی تو این عکس چرا داری اینجوری نگاهم می کنی چون می خواستی از تخت بری بالا بعدشم بآ سر بیای پایین... تو هی پای کوچولوت رو می بردی بالا من هی می آوردمش پایین..نتیجه اش هم این نگاه معصومانه اته که منو ذوب می کنه... حتی الان که پیشم نیستی تا محکم در آغوشت بگیرم و هزار با ببوسمت تا آروم بشم... دوستت دارم نازنینم..دوستت دارم  ...
28 فروردين 1391

یک عاشقانه مادرانه...

قد و بالای تو رعنا رو بنازم....       اون نگاه قشنگت رو بنازم... اون فرفری موهای نازت رو که یادگاری دوران نوزادیته بنازم... انگشتای کوچولوی خوشگلت رو بنازم... اون قدم ها کودکانه ات رو بنازم.... اون خنده های نازنینت رو بنازم... اون کنجکاوی های شیرینت رو بنازم... اون قد و بالای رعنات رو بنازم ...
26 فروردين 1391

خوش رکاب...

اینم خوش رکابت که پارکش کردیم خونه مامانی اینا، چون تو بیشتر روز رو اونجایی... ماشین و موتور شارژی هم در دستوره کاره البته بعد از اینکه تو یه کم دیگه بزرگ شدی...     ...
22 فروردين 1391

مرواریدای هفتم و هشتم...

مروارید هفتمی جوونه زده و اومده بیرون و مروارید هشتمی هم تو راهه و در حال جوونه زدن... لثه پایین کنار دو تا دندون جلو... فدات شم خوشمزه من دیروز داشتم به مرواریدای نازت نگاه می کردم یهو یاد اون روزا افتادم... همون روزایی که وقتی می خندیدی لثه های نازت معلوم می شد... اصلا من تو رو می خندوندم که لثه های صورتی خوشگلت رو ببینم  چه روزای قشنگی بود اون روزا... همون روزایی که بعد از شیر خوردن باید یه بادگلوی گنده می زدی تا دل درد نگیری همون روزایی که رفیق من و تو شده بود قطره اینفکل که جلوی دل دردای تو رو بگیره همون روزایی که گردن کوچولوت هی تاب می خورد و چند ثانیه بیشتر نمی تونستی نگهش داری همون روزایی که د...
22 فروردين 1391

موش تو سوراخ...

از بس که مثل موش می ری زیر میز یا صندلی یا هر جایی که مثل سوراخ موش کوچولو موچولو باشه و سقفم داشته باشه من و بابا جون برات یه خونه کوچولو خریدیم... تو الهیه سر نبش، دوبلکس، جکوزی، سونا و ... هم داره  ... قربونت برممممممم شیرینم... خونه کوچولوی تو وسط پذیرایی خودمونه یه چادر کودکانه... مخصوص فسقلی هایی مثل تو ... یادته به دنیا اومده بودی همه اش بهت می گفتم موش تو سوراخ چون از لای پتو سرک می کشیدی بیرون و همه جا رو نگاه می کردی؟..حالا برای موش موشکم یه خونه کوچولو گرفتم که توش بازی کنه... تو چادر رو که دیدی بدو رفتی طرفش بعدشم اول از همه گوشه اش رو لقمه کردی و گذاشتی دهنت... حالا جای سبد اسباب بازی هات اون توئه... یعنی خودت بردی اون جا ...
20 فروردين 1391

تک تیرانداز

وقتی یه مامانی محبوب ترین اسباب بازی دوران کودکیش انواع تفنگ و مسلسل و ... باشه نتیجه اش این می شه که پسر کوچولوش تو 11 ماهگی اینجوری و با این دقت با تفنگ نشونه گیری می کنه البته هنوز یه کم ناشیه و نمی دونه که با کلت کمری اینجوری نشونه گیری نمی کنن... حالا هدف چیه نمی دونم... ولی هر چی هست خدا به دادش برسه چون تک تیرانداز کوچولوی ما خیلی دقیق نشونه گرفته...     البته اینم بگم که این تفنگ مال پارسای وروجکه که گذاشته خونه مامانی تا اینجا هم بدون تفنگ نمونه... وروجک همیشه مسلحه ...
19 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد